به گزارش شهرآرانیوز، جمله معروفی مدتهاست میان افراد رد و بدل میشود. آن هم این است که «تو هیچوقت نمیدانی چه زمانی، چه کاری را برای آخرین بار انجام میدهی.» البته بیشتریها این جمله را برای درک دنیای زودگذر و مرگ به کار میبرند، اما این موضوع مصداقهای بسیاری در روزمره زندگی آدمها نیز دارد.
آخرین باری که با خانوادهمان دورهمی داریم، آخرین باری که دوستمان را میبینیم، آخرین باری که میتوانیم با چشمهایمان ببینیم یا آخرین دفعهای که میتوانیم راه برویم. «نیره عاکف» در یکی از روزهای هجدهسالگیاش، برای آخرین بار با پاهای خود قدم میزند و بعد از آن، یک تصادف، برای همیشه تجربه راه رفتن را به یغما میبرد.
شاید خیلیهایمان با چنین اتفاقی، دیگر دور زندگی را خط قرمز بکشیم و لذت و موفقیت را بر خود حرام کنیم، اما عاکف نخستین بانوی مدالآور پارالمپیک ۲۰۰۰ سیدنی شد و مقامی را به دست آورد که هیچ بانویی قبل و بعد از انقلاب تا آن موقع به نام خود ثبت نکرده بود.
سال ۶۱ بود که خانوادگی به سفر رفت. عاکف هنوز شور و حال آن سفر را به خاطر داشت. امتحانات سال آخر را گذرانده بود. در شرف کنکور بود و میخواست از میان رشتههای پزشکی و پیراپزشکی که موردعلاقهاش بود، انتخاب کند. به همین دلیل، سعی میکرد تا جایی که میتواند از این سفر لذت ببرد تا با روحیهای شاداب آماده کنکور شود اما گمان نمیکرد که زندگی برگ دیگری برای او رو کند.
در راه برگشت از همان سفر خانوادگی، خودروشان چپ کرد و او تنها کسی بود که در پی این حادثه، دچار آسیب و قطع نخاع میشد. بعد از اینکه درگیر معلولیت شد سراغ رشته تیراندازی رفت و ظرف 2 ماه برای مسابقات کشوری اعزام شد.
حالا سالهاست که از دنیای سیبل و هدف فاصله گرفته، اما حتی بعد از ورزش قهرمانی، برای خود و دیگران اشتغالزایی کرده است. مصاحبهمان در شعبه نمایندگی خودرو که اداره آن بعد از فوت پدر به او و خواهرش میرسد هماهنگ شده است و حرفهای شنیدنیاش را گوش کردیم.
روزهای اول در بیمارستان گیج و مبهوت بود. آشنا و فامیل به ملاقاتش میرفتند و دکترهای خوبی را که برای درمان میشناختند معرفی میکردند. خلاصه هرکسی دوست داشت کار مثبتی برای بهبودی او انجام بدهد. «همه میگفتند: به دلت بد راه نده. خوب میشوی به این دلیل که جوان هستی.
یکی از دکترها به من گفت: نخاعت قطع شده، اما جای نگرانی نیست زیرا خودش را ترمیم میکند. من اما در درسهایم خوانده بودم که سلولهای عصبی قادر به این نیستند که خودشان را ترمیم کنند. به همین دلیل، دچار تردید شده بودم، اما باز هم میگفتم دکتر دانش این کار را دارد و او بهتر میداند.»
او به این دلیل که فرزند آخر خانواده و تهتغاری بود، مورد توجه همه قرار داشت و هضم این اتفاق برای خانواده و فامیل سنگین بود. همه این حساسیتها موجب میشود عاکفتا ۸ سال فیزیوتراپی را ادامه دهد و حتی برای درمان به آلمان برود.
«چند سال پیش بود که برای الکترومیوگرافی (روش تشخیصی برای ارزیابی سلامت عضلات) نزد دکتر رفتم و به من گفت دیگر نمیتوانم تا آخر عمر راه بروم. از شدت ناراحتی اشک میریختم، اما دکتر با جدیت به من گفت: چرا گریه میکنی؟ پاهایت را از تو گرفتهاند. مغزت را که نگرفتهاند. برای باقی عمرت از مغزت استفاده کن زیرا همین کافی است برای اینکه بهترین باشی.»
آن روزها پذیرش اینکه دیگر نمیتواند راه برود برایش خیلی سخت بود. با خود میگفت برای دیگران به حرف آسان است. روزها پشت سر هم میگذشتند و او هیچ حسی در پاهایش احساس نمیکرد. اما در نهایت، همین صحبتها و دلگرمیهای اطرافیان بود که او را به زندگی امیدوار میکرد. «آن سال مادرم همیشه به من میگفت تو ۱۸ سال راه رفتهای.
حالا باقی عمرت را نشسته امتحان کن. دوستان و اطرافیانم نیز طوری با من برخورد میکردند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و تفاوتی با آنها ندارم. نمیگذاشتند سختی این اتفاق را احساس کنم. بهیاد دارم که جشن تولدهایشان را به خانه ما میآوردند تا من هم حضور داشته باشم.»
عاکف بر این باور است که پذیرش اینکه دیگر نمیتوانست راه برود سخت بود، اما از زمانی که این موضوع را پذیرفت، زندگی برایش راحتتر شد. یکی از دکترهایی که برای درمان پیش آنها رفته بود به او میگوید که آسمان همهجا یکرنگ است و عاکف این جمله را آویزه گوش خود میکند. «نمیتوانم بگویم که آن اوایل به خاطر این اتفاق، افسرده و گوشهگیر نشده بودم، اما زمانی توانستم زندگیام را تغییر بدهم که با ورزش آشنا شدم.»
سال ۶۹ یعنی درست ۸ سال بعد از وقوع حادثه، به واسطه یکی از اطرافیان به سالن تختی میرود. میدانست که میخواهد مسابقه بسکتبال بانوان معلول را تماشا کند، اما شاید ته دلش فکر نمیکرد که آن روز همیشه در خاطرش ماندگار میماند، به عنوان روزی که ذهنیتش درباره معلولیت تغییر میکند.
«در طول مدت آن مسابقه، گیج و مبهوت بودم از اینکه میدیدم آنها شرایطی مانند من دارند و تا این اندازه فعال هستند. آنجا بانوانی را دیدم که با صندلی چرخدار بسکتبال بازی میکردند، میخندیدند و شاد بودند. آنقدر انرژی داشتند که به همه تماشاچیان سالن نیز منتقل میشد.»
او آن روز طلایی میدید که آن بانوان معلول کارهایی را انجام میدهند که او از ابتدای معلولیت در ذهن خودش پرونده آنها را تا آخر عمر بسته بود. به همین دلیل، حتی پس از پایان مسابقه نیز نمیتوانست ازتماشای زندگی معمولی این افراد که شرایطی مشابه خودش داشتند، چشم بردارد.
«بعد از مسابقه، یکی از آن بانوان تنها سوار خودرو خود شد و رفت. دیگری ازدواج کرده بود و همسرش دنبال او آمد و یکی از آنها عجله داشت و میخواست هرچه سریعتر به کلاس دانشگاهش برسد. همه ذهنم پر از سؤال شده بود مگر میشود که روی صندلی چرخدار باشی و بتوانی رانندگی کنی، درس بخوانی یا ازدواج کنی! تا آن روز کسی را با معلولیتی مانند خودم ندیده بودم که خیلی فعال باشد، اما به مرور که با این بچهها آشنا شدم، متوجه شدم میتوانم زندگی عادیام را داشته باشم.»
به مرور، در ارتباط با این افراد، حال و هوایش تغییر میکند و رانندگی را یاد میگیرد که این موضوع خیلی به استقلال و البته اعتماد به نفس او کمک میکند. بعد از 8 سال، دوباره شروع به درس خواندن میکند تا کنکور بدهد.
رشته زبان انگلیسی در دانشگاه آزاد را انتخاب میکند که محیط آن مناسبسازی نشده بود. به همین دلیل، دیگر قادر به ادامه تحصیل نبود. «دانشگاه پله داشت و کلاسهای ما طبقه بالا برگزار میشد. به همین دلیل بدون همراه نمیتوانستم به دانشگاه بروم. کلاسهایمان زمان زیادی میبرد و در این مدت، برای رفتن به سرویس بهداشتی دچار مشکل میشدم.
در روز سعی میکردم مایعات نخورم تا به سرویس بهداشتی احتیاج پیدا نکنم. به همین دلیل، دچار مشکلات کلیوی شدم و بهناچار تحصیل در آن دانشگاه را متوقف، و رشته زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه پیام نور انتخاب کردم.»
عاکف رشته پزشکی را انتخاب نمیکند به این دلیل که با وجود شرایطی که داشت، نمیتواند تماموقت در دانشگاه حضور داشته باشد. اما دانشگاه دریچهای به سمت فعالیت در حوزههای دیگر نیز برای او باز میکند. «به مرور از طریق دانشگاه با رشته تیراندازی آشنا شدم و این رشته ورزشی خیلی وقت من را پر میکرد.»
او میخواست خودش را در رشته تیراندازی محک بزند و به نوعی برای خودش یک سرگرمی جور کرده بود، اما حتی فکرش را هم نمیکرد که ۲ ماه بعد برای مسابقات قهرمان کشوری به تهران اعزام شود و رتبه اول را از آن خود کند. اینکه او در مدت ۲ ماه تا این اندازه در این رشته پیشرفت کرده بود معمول نبود.
«موفقیت در رشته تیراندازی به تمرکز خاص و صبوری نیاز دارد. من آن زمان نمیدانستم که رکورد چقدر است و حتی خیلی از نکات ریز این رشته را هنوز یاد نگرفته بودم. در مسابقات کشوری اول شدم. قصدی برای ادامه مسابقات نداشتم، اما در آنجا استعدادیابی نیز میکردند و برای تیم ملی انتخاب شدم.»
عاکف از همان روز، به این دلیل که دید او به معلولیت تغییر کرده بود، ارتباطش را با افرادی که شرایطی مانند خودش داشتند رها نکرد و باهم دورهمیهای شادی داشتند. او پیش از مسابقات تیراندازی، در مسابقات پینگپنگ و دوومیدانی با صندلی چرخدار شرکت میکند و درهمان ۲ رشته نیز مدال کشوری میگیرد.
«اولین مسابقه برونمرزی من سال ۱۹۹۹ بود که باید برای سال بعد، سهمیه المپیک را کسب میکردم. همانطور هم شد و سال بعد،۶ ماه تمرینهای خیلی سنگین و سختی داشتم. حتی رکوردم از بچههای سالمی که تیراندازی میکردند بیشتر میشد.»
معتقد است بیخبری از رکورد و مقام و ... در رشته تیراندازی به کاهش استرس او در این حوزه کمک میکرد. مرتبه اولی که به مسابقات رفته بود، تمام و کمال صحبت مربیاش را در اجرای خود پیاده کرده بود. آن هم این بود که به هیچچیز فکر نکند و تنها یک اجرای خوب داشته باشد.
«آن زمان مانند امروز نبود که بتوانی خیلی راحت از طریق اینترنت به اطلاعات دست پیدا کنی. به همین دلیل، حتی بعد از مسابقه، متوجه نشده بودم که چه مقامی کسب کردهام، اما پس از آن متوجه شدم که قبل و بعد از انقلاب اسلامی تا آن موقع، هیچ مدالی در این رده مسابقات بینالمللی در هیچکدام از رشتهها برای بانوان نداشته بودیم. در واقع، اولین بانوی مدالآور پارالمپیک بودم.»
خانواده او به این دلیل که خیلی خوشحال بودند که دختر تهتغاریشان اینقدر فعال شده است، از او برای شرکت در مسابقات کشوری و بینالمللی حمایت میکردند. حالا خانواده تغییر مثبتی در زندگی فرزندشان میدیدند زیرا او پیش از این دائم در خانه بود، اما بعد از اینکه با تیراندازی آشنا شده بود، بیرون میرفت، تمرین و تلاش میکرد و دیگر ذهنش اطراف معلولیت و درمان آن نمیگشت.
«حتی پدرم برای اینکه حمایت بیشتری از من داشته باشد، انباری خانهمان را به سالنی برای تیراندازی من تبدیل کرده بود. آنجا را سیبل کشیده بودیم و البته هوای آن در زمستان، سرد و در تابستان گرم بود، اما خیلی بر موفقیت من اثرگذار بود زیرا علاوه بر تمرین در سالن، اوقات فراغتم در خانه را نیز به تمرین اختصاص میدادم.»
او بعد از مسابقات به کار فکر میکند و با گذراندن دورههای آموزشی، مجوز تأسیس یک آژانس هواپیمایی را دریافت و برای ۱۰ نفر به مدت ۲۰ سال اشتغالزایی میکند. حتی از افرادی که دچار معلولیت بودند در کار استفاده میکرد.
عاکف در رفتوآمد به کلاس موسیقیاش، با همسرش آشنا شده بود و بعد از شروع به کار نیز به نوعی همکار شدند زیرا او نیز صاحب یک آژانس هواپیمایی بود. این آشنایی در سال 82 به ازدواج ختم میشود. «بعد از ازدواج، مشغولیتم زیاد شده بود زیرا علاوه بر شغلم، باید به امور خانه و تیراندازی نیز میپرداختم. ضمن اینکه در همه زمینههای ورزشی، از مربیگری تا ریاست هیئت و نایبرئیسی آن، مشغول بودم.»
تولد فرزند عاکف بر تغییر مسیر زندگی او تأثیر زیادی داشت.سال ۲۰۰۴ که میخواست برای المپیک آتن به یونان برود، فرزندش هفتماهه بود. به همین دلیل، همه فکر و ذکرش سمت پسرش بود، به قدری که حتی دیگر مایل به این سفر نبود، اما همه او را ترغیب میکردند و میگفتند حالا که به اینجا رسیده است، حیف است که از مسیر ورزشیاش منحرف شود. در برخی مسابقات، پسرش را به همراه یک پرستار با خود به اردو میبرد. صبحها آهسته از کنارش بلند میشد تا بیدار نشود. در طول تمرین نیز استرس داشت که مبادا بیدار شود و گریه کند، در صورتی که تیراندازی رشتهای است که نباید حتی ذرهای تمرکزت به هم بریزد وگرنه تیرها به خطا میرود. «من در آن مسابقات، ۹۹ درصد فکرم به حال و اوضاع فرزندم مشغول بود و همین موضوع موجب شد که با میل شخصی، به مرور از ورزش فاصله گرفتم. سال ۲۰۰۸ بود که دیگر بههیچوجه وقتی برای تمرین نداشتم. به همین دلیل از حضور در رشته تیراندازی خداحافظی کردم.»
پیشنهادهای بسیاری برای مربیگری تیم ملی به او داده شد، اما مستلزم شرکت در اردوها و باز هم دوری از خانواده که اولویت عاکف بود میشد. او دوست داشت حتی بدون اینکه سمتی داشته باشد و بنا به علاقه خودش در حوزه ورزشی کار کند، اما به دلیل مشغلههایش، همین کار را نیز نتوانست انجام بدهد.
«همسرم خیلی من را تشویق میکرد که از کار و هدفم دست نکشم، اما گاهی هرقدر آدم سعی کند نمیشود. تا زمانی که مجرد بودم و مسئولیتی نداشتم، میتوانستم این کارها را انجام بدهم. اما بعد از اینکه مسئولیت قبول کردم، همهچیز در مقابل خانواده کمرنگ میشود.»
او معتقد است زمانی را که برای تیراندازی گذاشته، به سقف آن رسیده است و بالاترین رده ورزشی مدالهای المپیک را به دست آورده است. بنابراین از خودش رضایت دارد. به نظر میرسد همین که آدم از خود و داشتههایش راضی باشد، کفایت میکند. «ضمن اینکه مجسمه من در موزه ورزش قرار گرفته است و انگار به تاریخ پیوستهام. این ماندگاری نام رضایتبخش است و حس خوبی برایم دارد.»
عاکف بر این باور است که شاید اگر معلولیتی در کار نبود، یک زندگی معمولی با روتین روزمره داشت، در حالی که او از کودکی به دنبال یک زندگی خاص بود و حالا خدا را شاکر است که توانسته است خوب زندگی کند و به اهدافش برسد.
البته عاکف سالهاست برای کسانی که مانند او دچار ضایعه نخاعی میشوند وقت میگذارد تا مبادا ناامیدی را به دل راه بدهند. «تا به حال افرادی بودهاند که به واسطه دوست و آشنا از مشکل نخاعیشان خبردار شدهام. به آنها سر زده و با آنها صحبت کردهام که افسرده و خانهنشین نشوند.
یک مرتبه خانمی را دیدم که روی صندلی چرخدار بود و گفت موقعی که مسابقات من را از تلویزیون تماشا میکرده، سالم بوده است. همیشه در دل خودش من را تحسین میکرده است که با این معلولیت در میادین جهانی ورزش مدال آوردهام.
او هیچوقت فکر نمیکرده که روزی مانند من دچار معلولیت شود، اما حالا که این اتفاق برایش رخ داده، به سراغ تیراندازی رفته و من را برای موفقیت در این رشته، الگوی خودش قرار داده است.» برخلاف باور عموم مردم درباره معلولان، همه کارهای خانهاش از تهیه غذا تا گردگیری، جارو و ... را خودش انجام میدهد و علاوه بر اینکه شاغل است، چند سالی میشود که با همکاری چند تن دیگر یک مرکز بیماران درگیر آسیبهای نخاعی به راه انداخته است و او نایبرئیس این انجمن است.
«از سال ۸۲ در فکر راهاندازی چنین مرکزی بودم، اما نشد. چند سال پیش با کمک بهزیستی این کار انجام شد. ۸۰۰ نفر از استان، کسانی که بر اثر حوادث دچار مشکل نخاعی شدهاند، عضو این انجمن هستند که علاوه بر کلاسهای روانشناسی و هنری، اقدامات فرهنگی نیز برای آنها انجام میدهیم. متأسفانه تهیه لوازم موردنیاز این معلولان مانند صندلی چرخدار بسیار هزینهبر شده است و بهتنهایی قادر به تأمین آن نیستند. در حال حاضر به کمک خیران سعی میکنیم در زمینه معیشت و کاریابی به این افراد کمک کنیم، اما نیازمند یاری خیران بیشتری هستیم.»
از نظر نیره عاکف، تعداد بانوان علاقهمند به رشتههای ورزشی در مقایسه با دورهای که او در این حوزه فعال بوده بیشتر شده است، اما اکنون کمبود و کسریها بانوان را از انجام ورزش موردعلاقهشان دور میکند. «بانوان نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند و نسل آینده را تربیت میکنند. بنابراین ورزش بانوان حتی از ورزش آقایان نیز مهمتر است و در میان بانوان، ورزش برای بانوان معلول ضرورتی دوچندان دارد زیرا بانوان باید بدن سالمی داشته باشند و از روحیه خوبی برخوردار باشند.»